دانلود رایگان pdf کتاب تاریخ مشروطه نوشته احمد کسروی

<span>دانلود رایگان pdf کتاب تاریخ مشروطه نوشته احمد کسروی</span>

دسته بندی: تاریخی

قیمت: 5000 تومان

خرید این محصول:

پس از پرداخت لینک دانلود برای شما نمایش داده می شود.

دریافت نسخه چاپی درب منزل
5000 تومان – خرید

کتاب تاریخ مشروطه نوشته احمد کسروی

کسروی خود در جوانی به هنگامی که هنوز در آذربایجان زندگی‌ می‌کرد، مشروطه و رویدادهای آن را به چشم دیده و کاملا آن را درک کرده بود. او برای نوشتن این کتاب از انواع اسناد موجود در آرشیوهای شخصی، تاریخ شفاهی کسانی که هنوز در آن زمان زنده بوده و مشروطه را به یاد داشتند و تلگراف‌ها و نامه‌های رد و بدل شده میان مشروطه‌خواهان یا نیروهای سرکوب‌گر حکومت و کنسول‌گری‌های روس و انگلیس بهره برده است. در واقع از بازی شیرین زمانه، هر منبع معتبری که به وضوح می‌توانسته تاریکی‌های رویدادهای مشروطه را آشکار کند، در اختیار او قرار گرفت تا حتی از کوچک‌ترین رویدادها و وقایع پیش آمده در شهرهای گوناگون ایران غافل نباشد.

کتاب تاریخ مشروطه جلد اول و دوم

این کتاب از کتب نایاب تاریخ معاصر و مشروطه می باشد که می توانید از کتافایل تهیه کنید :

توجه کنید این کتاب نسخه کامل بوده و مانند بقیه کتاب های موجود در سطح وب ناقص نیست و شامل ۹۰۶ صفحه است نه ۴۰۰ صفحه !!!

احمد کسروی

سید احمد حکم‌آبادی، که بعدها نام خانوادگی کسروی را برگزید، تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهشگر، حقوق‌دان و اندیشمند ایرانی بود. وی استاد ملی‌گرای رشته حقوق در دانشگاه تهران و وکیل دعاوی در تهران بود.

4/5 ( 1 نظر )
اطلاعات بیشتر ...
تعداد صفحات906
پسوند فایلpdf
قابلیت ویرایشندارد
فرمت فایلپی دی اف

3 نظر

  1. به نام خدای

    عملیات ترور بهرام چوبینه

    سخن گزاری شاهنامه

    این گزارش بر اساس کتاب نامه ی باستان گزارش و ویرایش شاهنامه فردوسی نبشته شده است
    چو آگاهی آمد به شاه بزرگ که از بیشه بیرون خرامید گرگ
    سپاهی بیاورد بهرام گرد که از آسمان روشنایی ببرد
    این بیت گزارشی است از آگاهی یافتن شاه ایران درباره تدارکات ولشکرکشی بهرام چوبینه به سوی مرزهای ایران با همکاری دولت چین
    به خراد برزین چنین گفت شاه که بگزین بر این کار برخانه راه
    یکی سوی خاقان بی مایه پوی ۲۵۰۵ سخن هرچه دانی که باید بگوی
    به ایران و نیران تو داناتری ۲۵۰۶ همان بر زبان بر تواناتری

    این خراد برزین برنامه ریز ارشد سیاست خارجی ایران در زمان خسرو پرویز بوده و در دیپلماسی و فریب دشمن خدمات بسیار ارزشمندی برای دولت وقت ایران انجام داده است
    شاه ایران در این ۳ بیت از خراد برزین می خواهد تا به نزد شاه چین رفته و هر گونه که می تواند فتنه ی بهرام را از میان بردارد
    در این بیتها از سخن ودانایی و تسلط برزبان یاد آوری شده که هرسه در دیپلماسی بسیار ارزشمند هستند
    دانشْ سخن وتسلط بر زبان دولت مخاطب

    در گنج بگشاد چندان گهر بیاورد وشمشیر و زرین کمر
    که خراد برزین در آن خیره ماند همی در نهان نام یزدان بخواند
    این بیت نشان می دهد که جز سخن و دانش و تسلط برزبان بیگانه هدیه و بخشش اموال نیز در دیپلماسی کاربرد داشته ودیپلماتها برای پیشبرد برنامه های دولت متبوع خود نیاز به بذل و بخشش نیز دارند و دولتها باید امکانات مالی ارزشمندی را برای پیشبرد سیاست خارجی در اختیار دیپلماتها قرار دهند
    بذل و بخشش و هدیه دادن از ابزارهای دیپلماسی است
    بیت دوم نشان می دهد که ماموریت خراد برزین برای شاه بسیار مهم بوده وخراد برزین از ارزش بالای هدایا دچار شگفتی شده و در دلش نام خداوند را یاد کرده
    هرچه ماموریت مهم تر هزینه مالی هم بیشتر
    چو با هدیه ها راه چین برگرفت به جیحون یکی راه دیگر گرفت
    این رود جیحون قرنها مرز میان ایران و ترکستان بوده وبا عبور از آن وارد ترکستان و چین می شدند
    نیم بیت دوم می گوید خراد برزین از جیحون مسیر را عوض کرده و از راه دیگری رفته که متعارف نبوده و ما دلیلش را نمی دانیم
    چو نزدیک درگاه خاقان رسید نگه کرد و گوینده ای برگزید
    بدان تا بگوید که از نزد شاه فرستاده آمد بدان بارگاه
    یعنی زمانی که خراد برزین به نزدیکی پایتخت رسید نماینده ای انتخاب کرد تا به چینی ها بگوید که سفیر ایران درخواست ملاقات با شاه چین را دارد
    این تشریفات رسمی است
    یعنی مانند آن است که سفیر استوارنامه اش را تسلیم کند
    اگر همه هم بدانند او سفیر است باز هم تشریفات در سیاست خارجی جایگاه خودش را حفظ خواهد کرد
    چینی ها بدانند یا ندانند خراد برزین رسیدنش را رسمی اعلام می کند
    چو بشنید خاقان بیاراست گاه بفرمود تا برگشادند راه
    یعنی خاقان پس از دریافت پیام رسمی دستور می دهد که کاخ را برای پذیرایی از سفیر ایران آماده کنند ومجوز ورود به
    کاخ برای سفیر ایران صادر می شود
    فرستاده چون شد به تنگی فراز زبان کرد گویا و بردش نماز
    تنگی فراز یعنی روبه رو شدن چهره به چهره شدن
    زمانی که خراد برزین برنامه ریز وقت سیاست خارجی ایران با شاه چین روبه رو می شود جلوی او تا کمر خم شده و می گوید
    بدو گفت هرگه که فرمان دهی به گفتن زبان برگشاید رهی
    هرگاه اجازه دهی زبان به سخن گفتن خواهم گشود
    این واژه رهی نوعی تواضع است مانند واژه ی بنده
    بدو گفت خاقان به شیرین زبان دل مردم پیر گردد جوان
    یعنی شاه چین هم در پاسخ به سفیر ایران می گوید با زبان شیرین دل آدمهای پیر جوان می گردد
    این بیت نشان می دهد که سفیر ایران در برخورد اول بسیار شیرین و متواضعانه بازی را شروع کرده است و خاقان از رفتار سفیرایران خوشش آمده اسنت
    بگوی آن سخنها که سود اندر اوست سخن گفته مغز است و ناگفته پوست
    یعنی شاه چین به خراد می گوید سخنهایی که سودمند است بگو
    و نسبت سخن گفته و ناگفته مانند نسبت مغز و پوست است و البته مغز بر پوست برتری دارد
    چو خراد برزین شنید این سخن به یاد آمدش گفته های کهن
    نخست آفرین کرد برکردگار توانا ودارنده ی روزگار
    که چرخ و زمین و زمان آفرید توانایی و ناتوان آفرید
    یکی چرخ گردنده شد بی ستون چرا نه به فرمانش اندر نه چون
    برآن آفرین کوچنین آفرید بلند آسمان و زمین آفرید
    توانا ودانا و دارنده اوست سپهر و زمین را نگارنده اوست
    به چرخ اندرون آفتاب آفرید شب وروز و آرام و خواب آفرید
    توانایی او راست ما بنده ایم همه راستیهاش گوینده ایم
    یکی را دهد تاج و تخت بلند یکی را کند بنده و مستمند
    نه با آنش مهر و نه با اینش کین نداند کس این جز جهان آفرین
    که و مه همه خاک را زاده ایم به بیچاره تن مرگ را داده ایم
    نخست اندر آیم ز جم برین جهاندار تهمورث بآفرین
    چنین هم برو تا سر کیقباد همان نامداران که داریم یاد
    برین هم نشان تا به اسفندیار چو کیخسرو و رستم نامدار
    زگیتی یکی دخمه شان بود بهر چشیدند بر جای تریاک زهر
    در این چند بیت سفیر ایران با یاد ونام خدا آغاز می کند خدا را ستایش کرده و کمی هم فلسفه می گوید
    سپس از مرگ یاد کرده وارد تاریخ شده واز جمشید و تهمورث و کیقباد تا کیخسرو و رستم و اسفتدیار که همگی از مفاخر ملی ایران هستند یاد کرده سپس به مساله مرگ باز می گردد
    تا می رسد به اینجا که
    کنون شاه ایران به تن خویش توست همان شاد و غمگین به کم بیش توست
    یعنی سفیر ایران پس از مقدمه چینی به شاه چین می گوید
    اکنون شاه ایران خویشاوند شماست ودر شادی و غم شما شریک است
    به هنگام شاهان بآفرین پدر مادرش بود خاقان چین
    این بیت به ازدواج انوشیروان و دختر خاقان اشاره دارد وهرمزد پدر خسروپرویز ازدختری چینی به دنیا آمد وبه سخن دیگر جد مادری خسروپرویز خون چینی داشته است
    بدین روز پیوند ما تازه گشت همه کار بردیگر اندازه گشت
    یعنی پیوندی که از ازدواج انوشیروان با دختر خاقان میان ایرانی ها و چینی ها برقرار شد امروزدوباره تازه شدوما نه به عنوان حکومتهای رقیب بلکه مانند دو ملت خویشاوند باید با هم رفتار کنیم

    خراد در شرایطی این سخنان را به شاه چین می گویدکه

    حکومت چین با کمک های نظامی و دادن سپاه

    سردار یاغی و برانداز حکومت ایران بهرام را در تهاجم نظامی به ایران همراهی کرده است

    زپیروزگر آفرین تو باد سر نامداران زمین تو باد
    یعنی از خدا بر تو آفرین باشد و سر نامداران زیر پایت
    همی گفت و خاقان بدو داده گوش چنین گفت کای مرد دانش فروش
    یعنی خاقان به هندوانه هایی که خراد زیر بغلش می گذاشت گوش می کرد
    سپس گفت ای مرد دانش فروش
    این دانش فروش معنای خوبی ندارد و به کسانی می گویند که با دانش کاسبی می کنند واز دانش برای رسیدن به چیزهای پست بهره برداری میکنند
    در قران هم از کسانی که با دانش کاسبی می کنند به بدی یاد شده است

    یعنی اگر کسی در ایران مانند تو باشد همان یک نفر برای ستایش همه ی بزرگی ها کافی است
    برآن گاه جایی بپرداختش به نزدیکی خویش بنشاختش
    شاه چین سفیر ایران را نزدیک خود می نشاند
    به فرمان او هدیه ها پیش برد یکایک به گنجور او بر شمرد
    سفیر ایران با اجازه شاه چین هدایای خسروپرویز را برای خزانه دار حکومت چین اعلام می کند
    بدو گفت خاقان که بی خواسته مبادی تو اندر جهان کاسته
    خاقان به خراد برزین می گوید بدون مال هم در جهان چیزی کم نداری
    این سخن زیبایی است
    کسانی هستند که اگر مال هم نداشته باشند چیزی کم و کسر ندارند چون شخصیت وجودی آنها آنچنان ساخته و قدرتمند است که نداری را هم پوشش میدهد و احساس کم و کسری نمی کنندمانند عرفا
    کسانی هم هستند که اگر اموالشان را از آنها بگیرند نابود می شوند چون تمام زندگی آنها همان مال و منالشان بوده است
    یعنی شخصیت ووجودشان تنها و تنها مال است و بس
    خاقان در این بیت چه به تعارف و یا جدی حسابی سفیر ایران را بالا برده است

    خاقان به خراد برزین می گوید
    اگر تو هم هدایای مرا بپذیری من هم هدایای خسرو پرویز را خواهم پذیرفت
    وگرنه تو از هدیه روشن تری به دانندگان جهان افسری
    واگرنه
    شخصیت تو از تمام این هدایا بهتر است و تو تاج سر دانشمندان جهان هستی
    یکی جای خرم بپرداختند زهرگونه ای جامه ها ساختند
    جایگاه خرمی در اختیار خراد برزین می گذارند
    نیم بیت دوم را نمی دانم
    به خوان و شکار و به بزم و به می به نزدیک خاقان بدی نیک پی
    خراد برزین در غذا خوردن و شکار رفتن و جشنها و می خوارگی شاه چین را همراهی می کرد
    همی جست و روزیش خالی بیافت به مردی به گفتار اندر شتافت
    خراد منتظر فرصت بود تا با شاه چین تنها باشد و سرانجام روزی فرصت پیدا کرد
    این بیت نشان می دهد خراد برزین از افشای ماموریتش بسیار نگران است
    او روزها صبر می کند تا بتواند سخنان خطرناکش را را تنها با شاه چین در میان بگذارد
    بدو گفت بهرام بدگوهر است از آهرمن بدکنش بدتر است
    خراد برزین به شاه چین گفت بهرام چوبینه نژاد بدی دارد و از شیطان بد رفتار بدتر می باشد
    فروشد جهاندیدگان را به چیز که آن چیز گفتن نیرزد پشیز
    بهرام انسانهای جهاندیده را به چیزی می فروشد که به اندازه پشیزی ارزش ندارد
    یعنی بهرام آدم فروش است
    ورا هرمز تاجور برکشید به ارجش زخورشید برتر کشید
    این بهرام را هرمزد شاه بالا آورد و از ارج هرمزد شاه بهرام به مقام بالایی دست پیدا کرد
    بهرام پیش از رسیدن به فرماندهی سپاه ایران استاندار بردع و اردبیل بود
    ندانست کس در جهان نام اوی زگیتی برآمد همه کام اوی
    بهرام پیش از نبرد با ساوه شاه چهره ی بین المللی نبود ولی جهان از هرجهت او راکامروا کرد
    اگر با تو بسیار خوبی کند به فرجام پیمان تو بشکند
    یعنی اگر هرچقدر هم بهرام با تو خوبی کند سرانجام مانند گاو نه من شیربه تو خیانت خواهد کرد
    چنان هم که با شاه ایران شکست نه خسرو پرست و نه یزدان پرست
    همان گونه که با هرمزد شاه پیمان شکنی کرد با تو هم پیمان شکنی خواهد کرد
    این بهرام نه به خدا تعهد دارد و نه به شاه
    گر او را فرستی به نزدیک شاه سر شاه ایران برآری به ماه
    اگر بهرام را دست بسته تحویل حکومت ایران دهی شاه ایران را بسیار خوشحال خواهی کرد
    از آن پس همه چین و ایران توراست نشستنگه آنجا کنی کت هواست
    اگر چنین کنی همه ی چین و ایران مال تو خواهد بود و هرجا بخواهی می توانی پایگاه بزنی وزندگی کنی
    این تعارف سیاسی است ولی در عمل روابط ۲ کشور بسیار نزدیک خواهد شد و بهم حال خواهند داد
    ماندد ۲ همسایه که به خانه یکدیگر رفت و آمد دارند انگار خانه همسایه خانه ی خودشان است
    خراد برزین در شرایطی چنین سخنانی را برزبان می آورد که بهرام داماد شاه چین شده و چینی ها سپاه و اسلحه برای براندازی حکومت وقت ایران در اختیار بهرام چوبینه گذاشته اند
    چو خاقان شنید این سخن خیره گشت دو چشمش ز دیدار او تیره گشت
    شاه چین از پیشنهاد بی شرمانه خراد بسیار ناراحت شد
    بدو گفت از این سان سخنها مگوی که تیره کنی نزد ما آبروی
    شاه چین به سفیر ایران گفت این حرفها را برای بردن آبروی بهرام پیش من نزن
    نیم من بد اندیش و پیمان شکن که پیمان شکن خاک یابد کفن
    من بداندیش و پیمان شکن نیستم وا نسان پیمان شکن سرانجام به بدبختی و بیچارگی خواهد رسید
    چو بشنید خراد برزین سخن بدانست کان کار او شد کهن
    زمانی که سفیر ایران سخنان شاه چین را شنید
    فهمید که کار از کار گذشته و با مذاکره و دیپلماسی حل نخواهد شد
    چو بهرام دادش به ایران نوید سخن گفتن من شود باد و بید
    چون بهرام قول سرنگونی دولت ایران را به خاقان داده هر چه بگویم برخاقان اثر نخواهد داشت
    بهرام به خاقان قول داده بود که پس از گرفتن ایران و روم حکومت هر دو را در اختیار چینی ها بگذارد
    خاقان هم برای تصرف ایران سردار و سپاه در اختیار بهرام گذاشت
    چو امید خاقان بر او تیره گشت به بیچارگی سوی خاتون گذشت
    زمانی که خراد از شاه چین نا امید شد از روی بیچارگی به این فکر افتاد تا با زن شاه چین رابطه برقرار کند
    همی جست تا کیست نزدیک اوی که روشن کند جان تاریک اوی
    خراد پژوهش می کرد تا به یکی از نزدیکان همسرشاه چین نزدیک شود

    این بیت نشان می دهد که سیاسیون ودیپلماتها باید مراقب همسران و خانواده و نزدیکان خود باشند

    چون سیاست پدر مادر ندارد

    به ویژه در حوزه ی سیاست خارجی
    یکی کدخدایی به دست آمدش همان نیز با او نشست آمدش
    خراد برای رسیدن به هدفش کدخدایی را شناسایی کرد و از در رفاقت با او رفت و آمد و رابطه برقرار کرد
    سخنهای خسرو بر او یاد کرد دل مرد بی تن بدان شاد کرد
    تفسیر معنای (سخنهای خسرو )مشکل است
    ولی با توجه به بیتهای۲۵۶۵و۲۵۶۴ در نامه باستان به نگاه می آید
    که خراد اسراری از ماموریتش را با کدخدا در میان گذاشته و سعی کرده کدخدا را طرفدار خسرو پرویز نماید
    بدو گفت خاتون مرا دستگیر بود تا شوم بر درش بر دبیر
    خراد از کدخدا می پرسد که اگر در پوشش انجام کارهای اداری به خاتون نزدیک شود می تواند برای رسیدن به هدفش روی کمک همسر شاه چین حساب کند

    چنین گفت با چاره گر کدخدای کزو آرزوها نیاید بجای
    کدخدا به سفیر ایران گفت خاتون خواسته های ترا انجام نخواهد داد
    که بهرام چوبینه داماد اوست وزاوی است بهرام را مغز و پوست
    چون بهرام چوبینه داماد او است و مغز و پوست خاتون از راه ازدواج بهرام با دخترش به بهرام رسیده است

    تو مردی دبیری یکی چاره ساز وزاین نیزمگشای بر باد راز
    کدخدا به خراد گفت تو مردی دبیر هستی (یعنی مغزت خوب کار می کند)
    با کمک مغزت چاره ای پیدا کن این راز را با کسی در میان نگذار
    چو خراد برزین شنید این سخن نه سر دید تیمار او را نه بن
    یعنی زمانی که خراد این حرف را از کدخدا شنید ماند که چه کار بکند
    این بیتها نشان می دهد که در روزگار باستان دیپلماتهای ایرانی تمام توان خود را موفقیت حکومت ایران به کار می بردند
    و به فکر ظاهر سازی و گزارش خالی پر کردن نبودند
    سیاست خارجی ایران باید موفق باشد به هر قیمتی
    کار نشد ندارد
    یکی ترک بد پیر نامش قلون که ترکان ورا داشتندی زبون
    در آن روزگار که خراد به چین رفت مردی ترک به نام قلون زندگی می کرد که مرد ترکستان زیاد روی او حساب نمی کردند
    همه پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش
    این قلون انسان نداری بود و
    پوستین می پوشید و خوراکش کشک و ارزن بود
    یعنی توانایی مالی خوبی نداشت
    {مقاتوره چون گشت کشته به زار ابر دست بهرام آن روزگار
    قلون را دل از درد جوشان بدی شب و روز از غم خروشان بدی
    به تن نیز خویش مقاتوره بوددلش بد زبهرام پر درد و دود
    همیشه به دل داشتی کین اوی زبان را نبستی زنفرین اوی}
    این ۴بیت بالا در تمام شاهنامه ها نیامده با توجه به ابیات آینده دور است که کسی خویشاوند یکی از بزرگترین سرداران حکومت چین باشد ودر آن جامعه فقیر و زبون هم باشد.
    بهر حال در این ۴ بیت سخن از خویشاوندی قلون با مقاتوره (همان سرداری که در دوئل با بهرام چوبینه کشته شد)وداشتن حس انتقام نسبت به بهرام آمده است
    به نگاه می آید
    خراد با حمایتهای مالی و عاطفی که از او کرد توانست روانش را برای ترور بهرام آماده کند
    اگرهم خویش مقاتوره باشد دانش روان شناسی خراد برای ایجاد آمادگی روانی برای انجام عملیات تروربی اثر نبوده است
    فرستاد خراد و او را بخواند بر آن نامور جایگاهش نشاند
    سفیر ایران با چنین آدم فقیر و زبونی رابطه برقرار کرد
    او را خواست دعوت کرد و جایگاهش را بالا برد
    مر او را درم داد و دینار داد همان پوشش و خورد بسیار داد
    یعنی سفیر ایران این قلون را خیلی تحویل گرفت و همه جوره عواطفش را تحریک کرد
    البته در این روزگار قلون نمی دانست خراد چه خوابهایی برای او دیده است
    چو بر خوان نشستی ورا خواندی بر نامدارانش بنشاندی
    زمانی که سفیر ایران سر سفره می نشست قلون را هم دعوت می کرد و کنار نامداران جای می داد تا با هم غذا بخورند
    فکرش را بکنید
    این رفتارهای روان شناسانه خراد چگونه عواطف و احساسات قلون را تحریک خواهد کرد
    پر اندیشه بود مرد بسیار دان شکیبا دل و زیرک و کاردان
    یعنی مغز سفیر زیرک کاردان و صبور ایران اندیشه های گوناگون را برای رسیدن به هدفش تحلیل و پردازش می کرد
    اینکه در کشور بیگانه بخواهی عناصر یک ترور رابا امکانات همان کشور کنار هم ردیف کنی
    توانایی ذهنی بالایی می خواهد
    همان پیش خاقان به روز و به شب چو رفتی همی داشتی بسته لب
    زمانی که سفیر ایران چه در روز و چه در شب به نزد شاه چین می آمد چیزی نمی گفت
    چنین گفت با مهتر آن مرد پیر که چون تو سرافراز مردی دبیر
    اگر در پزشکیت بهره بدی و گر نامت از دور شهره بدی
    یکی تاج نو بوده یی بر سرش به ویژه که بیمار شد دخترش
    این مرد پیر در این بیت همان کدخدایی است که خراد می خواست به کمک او به خاتون نزدیک شود
    کدخدا برای سفیر ایران خبر آورد که اگر مردی سرافراز ودبیر مانند تو دردانش پزشکی هم شهرتی داشت
    می توانست اکنون به همسر شاه چین نزدیک شود چون دختر خاتون مریض شده است
    بدو گفت کاین دانشم نیز هست چو گویی بسایم بر این کار دست
    خراد در پاسخ می گوید در پزشکی هم تخصص دارد و اگر کدخدا با خاتون هماهنگ کند پزشکی هم خواهد کرد
    بشد پیش خاتون دوان کدخدای که دانا پزشکی نو آمد به جای
    کدخدا دوان دوان به نزد همسر شاه چین رفته خبر یافتن پزشکی نو را به خاتون می دهد
    بدو گفت شادان زی و نوش خور بیارش مخار اندر این کار سر
    خاتون از سخن کدخدا خوشحال شده و از او می خواهد هر چه سریعتر پزشک را بیاورد

    بیامد به خراد برزین بگفت که این راز باید که داری نهفت
    برو پیش او نام خود را مگوی پزشکی کن از خویشتن تازه روی
    کدخدا به نزد سفیر ایران آمده و از او می خواهد بدون آنکه هویتش فاش شود به نزد خاتون رفته و خود را به عنوان پزشک معرفی کند
    به نزدیک خاتون شد آن چاره گر تبه دید بیمار او را جگر
    خراد برزین در نقش پزشک به با خاتون ملاقات کرده و بیماری را در ناحیه جگر تشخیص می دهد
    بفرمود تا آب نار آورند همان تره ی جویبار آورند
    کجا تره گر کاسنی خواندش تبش خواست کز مغز بنشاندش
    خراد دستور می دهند آب انار همراه با گیاهی که کاسنی نامیده می شود بیاورند
    تا حرارت را از مغز کاهش دهد

    به فرمان یزدان چو شد هفت روز شد آن دخت چون ماه گیتی فروز
    یعنی به خواست خداوند پس از هفت روز معالجه حال دختر خاتون خوب شد
    این بیتها نشان می دهد دیپلماتهای ایرانی در روزگار باستان در دانشهای گوناگونی مهارت داشته و برای رسیدن به اهداف سیاست خارجی ایران از هر فنی بهره برداری می کردند
    بیاورد دینار خاتون ز گنج یکی بدره و تای زربفت پنج
    خاتون هم که خیلی خوشحال شده بود برای قدردانی دستور داد یک کیسه پول و ۵لباس طلابافی شده به پزشک پاداش دهند
    بدو گفت این ناسزاوار چیز بگیر و بخواه آنچه بابدت نیز
    خاتون به پزشک با تعارف می گوید این اموال بی ارزش که قابل شما را ندارد بپذیر و جز این هر چه می خواهی بگو تا به تو بدهم
    چنین داد پاسخ که این را بدار بخواهم هر آنگه که آید به کار
    خراد هم که اهداف بسیار مهمی در سر دارد
    برای حفظ وضعیت مدیون بودن خاتون از قبول هدایا سر باز زده
    و می گوید هر گاه که به کارم آمد خواهم پذیرفت
    این وضعیت مدیون ساختن طرف بسیار مهم است
    زمانی که کسی مدیون کسی می شود ناخود آگاه کارهای گوناگونی برای ادای دین انجام خواهد داد
    یادمان باشد خاقان شرط پذیرفتن هدایای خسرو پرویز را پذیرفتن هدایای خودش توسط خرادبرزین قرار داد
    یعنی می دانست احساس دین بی پاسخ نخواهد ماند
    و یادمان باشد خراد قلون را با نوازشهای خویش بسیار مدیون کرد
    در اینجا هم خراد برای رسیدن به هدف و بهره برداری از خاتون بجای قبول کردن پاداش
    خاتون را مدیون نگه می دارد تا بتواند در جایگاهش بهترین بهره برداری را از او داشته باشد
    احساس دین در ساختار روان مدیون شونده می تواند خدمات جادویی برای مدیون کننده تولید کند

    وز آن روی بهرام شد تا به مرو بیاراست لشکر چو پر تذرو
    در زمانی که خراد برای ترور بهرام در چین برنامه ریزی می کند بهرام چوبینه با سپاهی که دولت چین در اختیار گذاشته به مرو رسیده است
    کس آمد به خاقان که از ترک وچین ممان تا کس آید به ایران زمین
    بهرام چوبینه به شاه چین که پدر خانمش هم هست پیام می دهد تا جلوی مسافرت از چین به ایران گرفته شود
    که اگاهی ما به خسرو برد ورا زان سخن هدیه نو برد

    دلیلش هم امنیتی و حفاظتی است
    بهرام می خواهد تا جایی که می تواند اصل غافلگیری را رعایت کند
    پس تا می شود با ممنوعیت سفر به ایران جلوی نقل و انتقال اخبار را بگیرد
    بهرام می دانست شاه ایران پیوسته گزارش اطلاعاتی دریافت می کند
    و بستن راه ها فعالیت کارآگهان حکومت ایران را مختل خواهد کرد و این اختلال در دریافت پیوسته ی اطلاعات
    تصمیم گیری دقیق را دچار مشکل می کند
    منادیگری کرد خاقان چین که بی مهر ما کس به ایران زمین
    شاه چین پس از دریافت پیام بهرام اعلام عمومی کرد که اگر کسی بدون اجازه ی حکومت چین
    شود تا میانش کنم بر دو نیم به یزدان که نفروشم اتو را به سیم
    به سوی مرزهای ایران سفر کند اعدام خواهد شد وقسم خورد که مجازات جایگزین مانند جریمه مالی و از این جور چیزها نخواهد داشت
    فقط اعدام مجازات سفر به ایران است
    این بیت نشان می دهد نقل و انتقال اخبار و اطلاعات در روزگار باستان چه اندازه اهمیت دارد
    همی بود خراد برزین ۳ ماه همی داشت این رازها را نگاه
    خراد برزین ۳ماه در چین اقامت کرده بود واطلاعات و نیرو جمع آوری می کرد
    البته به استناد بیت ۲۷۳۲ در نامه باستان سفیر ایران هم شامل این محدودیت بوده و حق سفر به ایران را نداشته است

    به زبان امروزی ممنوع الخروج بوده است

    به تنگی دل اندر قلون را بخواند بر آن نامور جایگاهش نشاند
    در چنین شرایط سختی خراد برزین همچنان به قلون حال می دهد و تا می تواند اورا مدیون خودش می کند
    بدو گفت روزی که کس در جهان ندارد دلی کش نباشد نهان
    هنگام بهره برداری از قلون فرا رسیده است
    خراد به قلون می گوید که کسی بدون داشتن دل در جهان وجود ندارد
    یعنی غیر مستقیم به قلون می فهماند که در خواستی از او دارد
    تو نان جو و ارزن و پوستین فراوان بجستی ز هر در به چین
    زمانی بود که دنبال نان جو و ارزن و پوستین بودی
    یعنی بسیار فقیر بودی
    کنون خوردنیهات نان و بره همان پوششت جامه های سره
    اکنون بجای نان جو و ارزن نان و گوشت بره می خوری و بجای پوستین لباسهای نیکو می پوشی
    چنان بود یکچند و اکنون چنین چه نفرین شنیدی و چه آفرین
    زمانی آنگونه بود و اکنون اینگونه
    چه بدی شنیدی و چه خوبی
    کنون روزگار تو بر سر گذشت بسی روز و شب دیدی و کوه و دشت
    عمرت را کرده ای و روز و شبهای بسیار و کوه و دشتهای فراوان دیده ای
    یکی کار دارم ترا بیمناک اگر بخت یابی اگر تیره خاک
    می خواهم کار خطرناکی انجام دهی
    یا خوشبخت می شوی و یا کشته می شوی
    ستانم یکی مهر خاقان چین چنان رو که اندر نوردی زمین
    برایت گذرنامه ی جعلی تهیه می کنم تو با هم باید به سرعت سفر کنی
    به نزدیک بهرام باید شدن به مروت فراوان بباید بدن
    باید به شهر مرو نزد بهرام بروی و مدت زیادی اقامت کنی
    این اقامت زیاد در مرو برای آن است که تنها یک روزدر ماه بهرام در وضعیت مناسب برای ترور قرار می گیرد
    و روز بیستم هر ماه روز بهرام نامیده می شود
    به سخن دیگر قلون با آن سن و سالی که دارد در روز بیستم هر ماه می تواند عملیاتش را باموفقیت انجام دهد
    بپوشی همان پوستین سیاه یکی کارد بستان و بنورد راه
    پوستین سیاه به تن کن و کاردی تهیه کن و به سرعت به مرو برو
    خراد تاکید دارد که قلون برای سفر تروزیستی پوستین سیاه بپوشد و کارد تهیه کند
    دلیل کارد معلوم است
    می تواند آنرا را راحت پنهان کرد
    برای عملیات ترور در روزگار باستان مناسب بوده
    اسلحه مورد علاقه ی پیروان حسن صباح بوده است
    پوستین لباس فقرا است
    دلیل رنگ سیاه را نمی دانم
    شاید لباس فقرا کمتر شک تولید می کرده است
    بهر حال دیپلمات ایرانی بر کارد به عنوان اسلحه و پوستین سیاه رنگ برای پوشش عملیات تروریستی تاکید دارد
    نگه دار از آن ماه بهرام روز برو تا در مرو گیتی فروز
    یعنی زمان عملیات روز بیستم ماه خواهد بود دلیلش هم چنین است
    وی آن روز را شوم دارد به فال نگه داشته ستیم بسیار سال
    بهرام این را به دانش فال شوم می داند و سالهای زیادی است که می بینیم شوم بودن این روز را جدی می گیرد
    نخواهد که انبوه باشد برش به دیبای چینی بپوشد سرش
    در این روز دوست ندارد دور و برش شلوغ باشد و با پارچه ی چینی سرش را می بندد
    یعنی روز بیستم ماه در کنار بهرام تیم حفاظت حضور ندارد
    چنین گوی ک از دخت خاتون پیام رسانم بدین مهتر شادکام
    یعنی برای دیدار با بهرام به دربانش بگو پیامی از دختر شاه چین برای بهرام چوبینه آورده ام
    همان کارد در آستین برهنه همی دار تا خواندت یک تنه
    اسلحه را در آستینت بدون غلاف پنهان کن کن تا بهرام یک نفره اجازه ملاقات به تو دهد
    چو نزدیک چوبینه آیی فراز چنین گوی کآن دختر سرفراز
    زمانی که با چوبینه رو در رو شدی بگو دختر شاه چین
    مرا گفت چون راز گویی به گوش سخنها ز بیگانه مردم بپوش
    بمن گفت پیام مرا در گوش بهرام بگو و نگذار بیگانه ای از آن آگاه شود

    این بیتها نشان می دهد خراد برای نزدیک کردن قلون به بهرام می خواهداحساسات ناموسی بهرام را تحریک کند

    این بیتها نشان می دهد دانش روان شناسی برای طراحی عملیات تروریستی چه اندازه کاربرد دارد

    چه در طراحی عملیات و چه در تولید انگیزه
    چو گوید چه راز است با من بگوی تو بشتاب و نزدیک بهرام پوی
    زمانی که بهرام اجازه داد تا در گوشش پیام را بگویی تو سریع خود را کنار بهرام برسان
    بزن کارد نافش سراسر بدر وز آن پس بجه گر بیابی گذر
    کارد بزن و نافش را پاره کن و پس از ترور اگر راه داشتی فرار کن
    هر آنکس که آواز او بشنود زپیش سپهبد به آخور دود
    پس از ترور هر کس صدای آه بهرام را بشنود بجای کمک به بهرام برای غارت چیزهای ارزشمند خواهد دوید
    یکی سوی فرش و یکی سوی گنج نیاید زکشتن به روی تو رنج
    یکی برای غارت فرش می رود یکی برای غارت گنج می رود و پس از کشته شدن بهرام کسی ترور او را پیگیری نخواهد کرد و سراغ تو نخواهد آمد
    یعنی حکومت بهرام با مرگش از هم می پاشد و همراهان بهرام نه از دل بلکه بخاطر زور دور و بر او جمع شده اند
    و پس از مرگ کسی عامل ترور را مجازات نخواهد کرد
    وگر خود کشندت جهان دیده ای همه نیک و بدها پسندیده ای
    اگر هم کشته شوی جهان دیده ای و نیک و بد روزگار را چشیده ای
    یعنی عمرت را کرده ای
    گر ایدون که یابی زکشتن رها جهان را خریدی و دادی بها
    واگر کشته نشوی با کار ارزشمندت دنیا را به دست آورده ای
    تو را شاه پرویز شهری دهد همان از جهان نیز بهری دهد
    شاه ایران برای این خدمتت حکومت شهری و بهر ه ای از جهان را به تو خواهد داد
    یعنی در حکومت ایران به پست و مقام می رسی و خوشبخت خواهی شد
    چنین گفت با مرد دانا قلون که اکنون نباید مرا رهنمون
    یعنی قلون به سفیر ایران گفت من در این سن و سال به راهنما نیازی ندارم
    همانا مرا سال بر صد رسید به بیچارگی چند خواهم کشید
    من به صد سالگی رسیده ام و تا کی می خواهم این عمر را به بیچارگی ادامه دهم
    فدای تو بادا تن و جان من به بیچارگی بر تو بد نان من
    تن و جان من فدای تو باشد
    در این سن و سال بیچارگی تو نان مرا دادی
    این بیت نشان میدهد مدیون ساختن انسانهای بیچاره تا چه اندازه می تواند اثرات جادویی داشته باشد
    اسامه بن لادن در افغانستان از این راهبردها بسیار بهره برداری کرد
    چو بشنید خراد برزین دوید از آن خانه تا پیش خاتون رسید
    خراد پس از گرفتن موافقت قلون برای ترور بهرام به نزد خاتون می رود
    عبور از مرز های چین گذرنامه می خواهد و بدون مهر خاقان قلون به مرو نخواهد رسید
    هنگام بهره برداری از دینی که بر گردن خاتون گذاشته فرا رسیده است
    بدو گفت کآمد گه آرزوی بگویم ترا ای زن نیکخوی
    خراد به خاتون می گوید ای زن خوش رفتارهنگام در خواست من فرا رسیده است
    به بندند آن سوی کس های من سزد گر گشاده کنی پای من

    کس های من آن طرف مرز گیر افتاده اند و شایسته است که کاری کنی تا من به نزد آنها بروم
    یکی مهر بستان ز خاقان مرا چنان دان که بخشیده ای جان مرا
    اگر مهر خاقان را برایم بیاوری مانند آن است که بمن جان بخشیده ای
    بدو گفت خاتون که خفته ست مست مگر گل نهم بر نگینش به دست
    خاتون به پزشک قلابی می گوید خاقان مست خوابیده مگر با گل از روی نقش انگشترش نقشه برداری کنم و برایت بیاورم
    گل اندر زمان برنگینش نهاد بیامد بدان مرد جوینده داد
    خاتون گل مهر را بر روی نگین انگشتر شاه چین می فشارد و قالب گلی را برای سفیر ایران می آورد
    بدون آنکه بداند مهر حکومتی را در اختیار سفیر ایران قرار داده است

    تمام این کارها برای قدر دانی و ادای دین است
    بر او آفرین کرد مرد دبیر بیامد سپرد آن بدین مرد پیر
    خراد به خاتون آفرین می گوید و نقش مهر را به عنوان گذرنامه در اختیار قلون می گذارد
    اکنون قلون می تواند بدون مشکل از مرز عبور کرده و خود را به پایگاه بهرام چوبینه در مرو برساند
    قلون بستدآنمهر همچون تذرو بیامد ز شهر کشان تا به مرو
    قلون هم گذرنامه را از سفیر ایران گرفت و مانند تذرو که نام پرنده ای است از شهر کشان خود را
    به مرو می رساند
    این بیت نشان می دهد مرزی که برای عبور از آن به مهر شاه چین نیاز بوده جایی میان کشان و مرو بوده است
    این کشان هم اصلش کوشان بوده است
    منسوب است به کوش برادرزاده ی ضحاک
    کاموس کشانی هم یعنی کاموس اهل کوش یا کاموس از اولاد کوش
    سر گذشت این کوش در کتابی به نام کوش نامه آمده است
    که بسیار آموزنده است

    همی بود تا روز بهرام بود که بهرام را آن نه پدرام
    قلون به شهر مرو آمد و صبر کرد تا روز بیستم ماه فرا برسد و این روزی بود که بهرام از آن خوشش نمی آمد و احتیاط می کرد دور و برش شلوغ نباشد
    دلیلش هم اخطاری بود که پیشگوها به بهرام داده بودند
    بخانه درون بود با یک رهی نهاده برش نار و سیب بهی
    بهرام در این روز در خانه نشسته بود همراه با یک خدمت کار
    کنارش هم انار و سیب و به گذاشته بودند
    قلون رفت تنها به درگاه اوی به دربان چنین گفت کای نامجوی
    قلون در روز بیستم ماه با کارد و پوستینی سیاه به کاخ بهرام می رود و به دربان کاخ می گوید
    ای جویای نام
    من از دخت خاتون فرستاده ام نه جنگی کسی ام نه آزاده ام
    من پیکی هستم از سوی دختر شاه چین
    نه نظامی هستم و نه صاحب اختیار
    یکی راز گفت آن زن پارسا بدان تابگویم بدین پادشا
    رازی است از طرف دختر خاقان که باید به بهرام بگویم
    زبهر ورا از در بستن است همان نیز بیمار و آبستن است
    ((کزازی در جلد ۹ نامه ی باستان در گزارش این بیت چنین گفته است
    از در بستن کنایه ای است ایما از شیفته و دیوانه: دیوانگان و شیفتگانند که شایسته ی بسته شدن به زنجیرند تا به خود و دیگران آسیبی نرسانند:دختر خاتون و بانوی بهرام آنچنان دلبسته ی اوست واز دوری وی در رنج که به شیفتگان می ماند و می سزدش که در بند کشند:
    از سوی دیگر او بیمار و آبستن نیز هست.))
    گرآگه کنی تا رسانم پیام بدان تاجور مهتر نیکنام
    بهرام را آگاه کن تا من پیام را به او برسانم
    بشد پرده دار گرامی دوان چنین تا در خانه ی پهلوان
    پرده دار هم به در اتاق بهرام می آید
    چنین گفت کآمد یکی بدنشان فرستاده و پوستینی کشان
    وبه بهرام می گوید کسی ظاهر خوبی ندارد و وپوستینش روی زمین کشیده می شود
    همی گوید از دخت خاقان پیام رسانم بدین مهتر نیکنام
    دم در آمده و می گوید از سوی دختر خاقان برای شما پیام آورده است
    چنین گفت بهرام کاو را بگوی که هم زان در خانه بنمای روی
    بهرام اجازه می دهد قلون تا در خانه نزدیک شود
    این خانه می تواند به معنای اتاق باشد
    بیامد قلون تا به نزدیک در زکاف در خانه بنمود سر
    قلون تا درب اتاق بهرام آمده و از لای در سرش را داخل می کند
    چو دیدش یکی پیر بد سست و زار بدو گفت اگر نامه داری بیار
    بهرام قلون را پیرمردی سست و زار می بیند و به او می گوید اگر نامه داری نشان بده

    قلون گفت شاها پیام است و بس نخواهم که گویم سخن پیش کس
    قلون به بهرام می گوید ای شاه پیام شفاهی است و نمی خواهم جلوی کسی پیامم را بگویم
    بدو گفت زود اندر آی و بگوی به گوشم نهانی بهانه مجوی
    بهرام هم که فکر می کند پای دختر خاقان در میان است
    اجازه می دهد قلون برای در گوشی گفتن پیام تا می تواند به او نزدیک شود
    قلون رفت با کارد در آستی پدیدار شد کژی و کاستی
    قلون هم با اجازه ی بهرام در حالی که کارد را در آستینش پنهان کرده خود را به بهرام می رساند و
    کژی و کاستی آشکار می شود
    قلون رفت تا راز گوید به گوش بزد دشنه وز خانه برشد خروش
    قلون در پوشش رساندن پیام و در گوشی گفتن راز با بهرام تک به تک شده و کاردی را که در آستین پنهان کرده بود در شکم بهرام فرو می کند
    این ناحیه شکم و ناف ۲ویژگی با هم دارد
    یک کشنده است
    دو نرم است
    یعنی پیرمردی سست و زار مانند قلون اگر کاردش را به سینه یا سر بهرام می زد
    ممکن بود به دلیل ضعف نیرو مرگ در پی نداشته باشد
    ولی ناف هم کشندگی دارد و هم پاره کردن آن برای نیروی دست پیرمرد مناسب تر است
    خراد با دانش پزشکی و مناسب با توان پیرمرد بهترین نقطه را نشانه گیری کرده است
    چو بهرام گفت آه مردم ز راه برفتند پویان به نزدیک شاه
    زمانی که بهرام کارد خورد و صدایش بلند شد
    مردم به نزد بهرام هجوم آوردند
    چنین گفت کاو را بگیرید زود بپرسید زو تا که راهش نمود
    بهرام با همان حالت زخمی به اطرافیانش دستور بازداشت و باز جویی از قلون را می دهد
    بهرام می خواهد بداند چه کسی او را اینگونه راهنمایی و پشتیبانی کرده است
    برفتند هرکس که بد در سرای مر آن پیر سر را ببستند پای
    حاضران در سرای بهرام پیرمرد را گرفته و پای او را می بندند
    همه کهتران زو بر آشوفتند به سیلی و مشتش همی کوفتند
    خادمان بهرام از رفتار قلون آشفته شده و تا می خورد او را کتک زدند
    همی خورد سیلی و نگشاد لب از آن نیمه ی روز تا نیمه شب
    قلون از ظهر تا نصف شب کتک خورد ولی زبان باز نکرد

    اگر بپذیریم پس از ترور بازجویی آغاز شده بنابراین
    این بیت نشان می دهد ترور میان صبح تا ظهر روز بیستم ماه انجام شده است
    چنین تا شکسته شدش دست و پای فگندندش اندر میان سرای

    قلون آن قدر مقاومت کرد تا جایی که دست و پایش هم در بازجویی شکسته شد وبازجوها خسته شدند او را وسط سرا انداختند
    یعنی بازجویی بدون نتیجه بود
    به نزدیک بهرام باز آمدند جگر خسته و پرگداز آمدند
    نیروهای بازجویی بهرام نا امید از بازجویی و دست خالی در حالی که از ترور بهرام ناراحت و داغدار بودند به نزد بهرام می آیند
    بیامد هم اندر زمان خواهرش همه پاک برکند موی از سرش
    زمانی که کردیه خواهر بهرام از ترور برادرش آگاه شد زود خود را به بهرام رساند و موهای سرش را چنگ زد و می کند
    این کردیه بسیار زن دانشمندی بوده و به قول شاهنامه دانشش از جاماسب هم بیشتر بوده
    توانایی رزم انفرادی و مدیریت سپاه هم داشته
    برای شاه ایران ترور هم انجام داده
    شهر ری را هم با ترفندهای زنانه نجات داده و خیلی کارهای دیگر
    خیلی زن باحال و خطرناکی بوده است
    دیپلماسی هم بلد بوده است
    نهاد آن سر خسته را بر کنار همی کرد با خویشتن کارزار
    کردیه سر برادرش بهرام را در آغوش می گیرد و باخودش دعوا می کند
    ………………………..

    + نوشته شده در پنجشنبه

پاسخ دهید